یه صدای قشنگ...
سلام عزیز دلم...سلام همه امیدم... امروز یکی از روزای قشنگه مامانه...یکی از اون روزایی که همیشه تو ذهنم میمونه... بذار از اول برات تعریف کنم... پریشب مامان اصلا خوابم نبرد، نمی دونم چرا...هرکاری می کردم فایده ای نداشت..حسابی بی خواب شده بودم..بالاخره هرجوری بود شب رو صبح کردیم با هم...صبح هم بخاطر اینکه کسی پیش باباجونم نبود قرار بود من برم مواظب باباجون باشم..خلاصه اینکه صبح هم اصلا نخوابیدم..عصر هم که چشمت روز بد نبینه نیم ساعت خوابیدم سه بار با زنگ تلفن از خواب پریدم ..اینقدر که همه وجودم می لرزید..خب وقتی هم که مامان کم بخوابه نتیجش میشه بالااوردنای پشت هم...دیگه نفس نمونده بود عزیزم..فدای سرت...من همش نگران تو بودم....خلاصه اینکه ب...
نویسنده :
مامان گردو
13:28