محمد صادقمحمد صادق، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 30 روز سن داره

فرشته ای شبیه گردو...

یه صدای قشنگ...

سلام عزیز دلم...سلام همه امیدم... امروز یکی از روزای قشنگه مامانه...یکی از اون روزایی که همیشه تو ذهنم میمونه... بذار از اول برات تعریف کنم... پریشب مامان اصلا خوابم نبرد، نمی دونم چرا...هرکاری می کردم فایده ای نداشت..حسابی بی خواب شده بودم..بالاخره هرجوری بود شب رو صبح کردیم با هم...صبح هم بخاطر اینکه کسی پیش باباجونم نبود قرار بود من برم مواظب باباجون باشم..خلاصه اینکه صبح هم اصلا نخوابیدم..عصر هم که چشمت روز بد نبینه نیم ساعت خوابیدم سه بار با زنگ تلفن از خواب پریدم ..اینقدر که همه وجودم می لرزید..خب وقتی هم که مامان کم بخوابه نتیجش میشه بالااوردنای پشت هم...دیگه نفس نمونده بود عزیزم..فدای سرت...من همش نگران تو بودم....خلاصه اینکه ب...
23 بهمن 1390

بدون عنوان

سلام گردوی شیطونم... ببخش منو که دیر به دیر برات می نویسم...اینقدر حرف برا گفتن دارم براتتتتتتتتت....اما چه کنم که دکترت گفته بهتره اصلا سراغ لب تاب و اینترنت نیام.. ممنونم که همین طور خوب و تند داری رشد می کنی و تپل میشی... ممنونم که کلا اومدی تو حلق مامان زندگی می کنی!!... ممنونم که زندگیمون رو خیلی خیلی شادتر از قبل کردی... همیشه باش ...   سه شنبه یازده بهمن دوباره وقت سونو داشتیم...از هیجان نمی دونستم چکار کنم...از یه طرف از ذوق دوباره دیدنت ...از طرف دیگه نگرانی از اینکه خدای نکرده خوب نباشی... کلینیک هم که از همیشه شلوغتر بود....دوساعتی نشستیم تا نوبتمون شد...دیگه کلافه شده بودیم... تااینکه یکی از دستیارای دکتر د...
16 بهمن 1390
1